نویسنده: میرچا الیاده
برگردان: جلال استادی




 

اهمیت «اسطوره‌ی زنده»

بیش از نیم قرن است که دانشمندان مغرب زمین، تحقیق درباره‌ی اسطوره را، از منظری که آشکارا با دیدگاه علمای قرن 19 تفاوت دارد، آغاز کرده‌اند. آنان به جای آنکه همچون اسلافشان، اسطوره را به معنای معمول کلمه، یعنی به مفهوم(1)Fable ،(2) Invention ، (3) Fiction بگیرند و مورد بررسی قرار دهند؛ آن را به همان معنی که در جوامع کهن یا عتیق (4)، فهم و مراد می‌شود، یعنی بر خلاف استنباط دانشمندان یاد شده، به مفهوم «سرگذشتی واقعی»، و علاوه بر آن سرگذشتی بسیار ارزمند و گرانقدر، چون‌که قدسی، نمونه‌وار و پرمعنی، دریافتند. اما این معنای جدید که برای کلمه‌ی «اسطوره» قائل شده اند، استعمال آن را در زبان جاری، تا اندازه دچار ابهام ساخته است. در واقع این کلمه امروزه، هم به معنای Fiction یا Illusion (5) به کار می‌رود، و هم به معنای «سنت قدسی یا مینوی، وحی اصلی یا آغازین، الگوی نمونه‌وار»، که خاصه در نزد قوم‌شناسان، جامعه شناسان و مورخان ادیان، معمول و مأنوس است.
بعداً بر معانی مختلفی که اصطلاح «اسطوره» در دنیای (یونان و روم) باستان و مسیحی، یافته و تاریخچه‌ی آن، تأکید خواهیم کرد (ر. ک. به فصول 8-9). همه می‌دانند که پس از کسینو فانوس Xenophane (در حدود 470 - 565) - که نخست او تعبیرات «اساطیری» خاصی او میروس (Homere) و هیسیودوسی (Hesiode) از خدایان را نقد و طرد کرد - یونانیان متدرجاً تمام معنی یا ارزش دینی و مابعدالطبیعی را از کلمه‌ی mythos (6) زدودند و پالودند. در نتیجه mythos که هم در مقابل لنوس یا کلمه (Logos) (7) قرار داشت و هم بعداً معنای مخالف Historia (8) را افاده کرد، سرانجام مفید معنی هر «چیزی که نمی‌تواند واقعاً وجود داشته باشد»، شد. از طرف دیگر، ادیان یهود و مسیحیت، هر چه را که بنا بر نص عهد عتیق یا عهد جدید، موجه یا معتبر نمی‌نمود و مورد تأیید و تصدیق کتاب مقدس نبود، جزء حوزه‌ی «دروغ» یا «پندار و فریب» ، محسوب می‌داشتند.
ما «اسطوره» را بدین معنی (که معمول‌ترین معنی در زبان جاری است) فهم و مراد نمی‌کنیم. دقیق‌تر بگوئیم، مرحله‌ی فکری و ذهنی یا لحظه‌ی تاریخی‌ای که در آن مرحله و لحظه، اسطوره تبدیل به fiction «خیالبافی شاعرانه و ادبیات داستانی» شده است، مورد توجه و علاقه‌مندی ما نیست. تحقیق ما در وهله‌ی اول مربوط به جوامعی است که در آن‌ها اسطوره «زنده» است یا تا این اواخر چنین بوده است، بدین معنی که برای رفتار و سلوک آدمی، الگوهایی مقرر می‌دارد و ازین رهگذر به هستی، معنی و اعتبار می‌بخشد. دریافت ساخت (Structure) و کارکرد (fonction) اساطیر در جوامع سنتی مورد نظر، فقط به مفهوم روشن کردن مرحله‌ای از تاریخ اندیشه‌ی انسانی نیست، بلکه در حکم فهم و درک بهتر یک سنخ و رده از معاصران ما نیز هست.
برای آن‌که تنها به ذکر یک مثال، یعنی مراسم Cargo cults در اقیانوسیه، اقتصار و اکتفا کرده باشم، باید بگویم که تفسیر یک رشته از حرکات و سکنات عجیب و غریب، بدون رجوع و استناد به توجیه اساطیری آن‌ها، مشکل است. این آئین‌ها و شعائر غیب‌آموز و هزاره‌گرا (9)، خبر از فرا رسیدن دورانی افسانه‌ای و شگرف، پر از نعمت و برکت و قرین سعادت ابدی، در آینده‌ای نزدیک می‌دهند. (بدین قرارکه) بومیان دوباره در جزائرشان صاحب اختیار و حکم‌فرما خواهند شد و دیگر کار نخواهند کرد، زیرا مردگان با کشتی‌های شکوه‌مندی انباشته از کالا، مانند کشتی‌های بارکش غول‌پیکری که در بندرهای سفید پوستان پهلو می‌گیرند، باز خواهند گشت. ازین‌رو اغلب این «آئین‌های مربوط به کشتی‌های بارکش»، از طرفی نابودی و برانداختن حیوانات اهلی و افزار آلات و از طرف دیگر ساختن انبارهای جاداری را که در آن‌ها زاد و توشه‌ی آورده شده توسط مردگان، نهاده خواهد شد، اقتضا می‌کنند. فلان حرکت، آمدن مسیح را با کشتی‌ای حامل کالا، پیش‌گویی می‌کند و نوید می‌دهد؛ و حرکتی دیگر در انتظار و چشم به راه فرارسیدن «آمریکا» Amerique است. دوران نوین بهشتی دیگر بار آغاز خواهد شد و شرکت کنندگان در آئین، بی‌مرگ خواهند گشت و زندگانی جاوید خواهند یافت. بعضی آئین‌ها هم متضمن نوشخواری و کامرانی است، زیرا منهیات و رسوم و آدابی که انجام دادن آن‌ها، بر حسب سنت ممنوع و مستوجب عقوبت است، علت وجودی خود را از دست می‌دهند و دیگر سببی برای باقی ماندن آن‌ها نمی‌ماند و بنابراین از میان بر می‌خیزند و آزادی مطلق و بی‌بند و باری جای آن‌ها را می‌گیرد. تمام این اعمال و معتقد ات، به مدد اسطوره‌ی نابودی جهان و پیدایی خلقتی جدید و برقراری عصر طلائی، در پی آن ؛ اسطوره‌ای که بعدها ذهن ما را به خود مشغول خواهد داشت، توجیه و تبیین می‌شوند.
حوادثی مشابه، به سال 1960 کنگو، به مناسبت استقلال کشور، روی داد. در فلان ده، بومیان بام‌های کلبه‌ها را برداشتند، تا سکه‌های طلایی که از دست نیاکان چون باران فرو خواهد ریخت، بتوانند بگذارند و نازل شوند. جای دیگر، وقتی همه چیز یله و رها شده بود، تنها راه‌هایی که به گورستان‌ها می‌رفت، خوب نگاه‌داری می‌شد، برای آن‌که نیاکان بتوانند به ده برسند. زیاده روی‌ها در لهو و لعب و مهرورزی و کامرانی نیز بی‌وجه نبود و معنا داشت، زیرا به موجب اسطوره، در آغاز عصر جدید، همه‌ی زنان به همه‌ی مردان تعلق خواهند داشت.
به احتمال قوی اعمالی از این دست، . بیش از پیش به ندرت روی خواهند داد. و حدس می‌توان زد که «سلوک اسطوره‌وار»، در پی استقلال‌یابی سیاسی ممالک استعمارزده‌ی قدیمی، ناپدید خواهند شد. اما آنچه در آینده‌ای کمابیش دور دست پیش خواهد آمد، ما را به درک و فهم آن‌چه به تازگی روی داده، کمک نخواهد کرد. آن‌چه بیش از هر چیز برای ما اهمیت دارد، دریافت معنای رفتارهای شگفت‌انگیز، و فهم علت و توجیه این زیاده‌روی‌ها و اعمال بی‌رویه است. زیرا این دریافت، همانا در حکم یا به معنی تشخیص آن‌ها همچون حادثات و وقایع انسانی، امور فرهنگی، و آفریده‌های ذهن و روح است، و نه ملاحظه و تلقی آن‌ها به مثابه‌ی غلبه و طغیان بیمارگون غرائز، حیوانیت و جانور خوئی یا بچه صفتی. از دو حال بیرون نیست: یا سعی در انکار، ناچیز شمردن، به هیچ نگرفتن، و یا فراموش کردن این قبیل مبالغه‌ورزیدن‌ها و افراط‌کاری‌ها به عمل خواهد آمد، به این حساب که آن‌ها همه موارد و مصادیق مجزی و منفرد «وحشی‌گری» اند که به دنبال « متمدن» شدن قبایل، کاملاً از بین خواهند رفت ؛ یا آن‌که زحمت فهم سوابق و مسندات اساطیری را که توجیه کننده و مبین نابهنجاری‌ها و زیاده‌روی‌هایی ازین قماش است، و ارزشی دینی برای آن‌ها قائل می‌شود، به خود خواهند داد. اقدام نوع اخیر، به گمان ما، تنها اقدام شایسته ایست که باید مورد توجه قرار گیرد. تنها با تأمل و امعان نظر از منظری تاریخی- دینی در این قبیل رفتارهاست که آن‌ها همچون وقایع و امور فرهنگی بر ما مکشوف می‌شوند و خصلت نابهنجار یا دهشت‌آور خود را، به مثابه‌ی بازی‌ای بچگانه یا عملی منحصراً غریزی، از دست میدهند.
فایده‌ی شناخت «اساطیر بدوی».
همه‌ی ادیان بزرگ مدیترانه‌ای و آسیایی، اساطیر خود را دارند، و از اساطیر سود جسته‌اند. اما مرجح آنست که بررسی اسطوره را با بررسی اساطیر یونانی، مصری، یا هندی آغاز نکنیم. اکثر اساطیر یونانی توسط هیسیودوس و اومیروس و شاعران دوره گرد که از شهری به شهری و از دهی به دهی رفته، شعر می‌خواندند (rhapsode)، و اساطیر نگاران، نقل شده و در نتیجه تغییر و تبدیل و نظم و ترتیب یافته است. روایات اساطیری خاور نزدیک و هند نیز به ترتیب از طرف حکمای الهی و آنان‌که مقید به رعایت بی‌فزون و کاست آئین‌های مذهبی‌اند و برای مراسم عبادی و نیایشی اهمیت فوق‌العاده قائل‌اند، و در این‌باره غلو می‌کنند (10)، به دقت و مکرر مورد شرح و تفسیر قرار گرفته و مدون شده است. البته این بدین معنی نیست که ۱- این اساطیر بزرگ «جوهر اسطوره‌ای» خود را از دست داده و دیگر چیزی جز «ادبیات» نباشند، یا ۲- سنن اساطیری جوامع کهن، توسط کاهنان و شعرای مناقب خوان و حماسه‌سرا (barde) (11) دستکاری نشده باشد. همان‌گونه که اساطیر بزرگ عاقبت از راه ثبت و ضبط شدن، به صورت کتبی (متون نوشته) انتقال یافتند؛ اساطیر «بدوی» نیز که نخستین سیاحان و مسافران و مرسلین و قوم‌نگاران، آن‌ها را به صورت شفاهی شناختند، «سرگذشتی» دارند؛ یعنی به بیانی دیگر، به مرور و طی قرون و اعصار، تحت تأثیر فرهنگ‌های بر‌تر دیگر، یا به یمن نبوغ خلاقه‌ی افرادی صاحب استعداد و قریحه‌ی استثنائی، دگرگونی پیدا کرده، غنی‌تر شده‌اند.
معهذا مرجح آنست که کار را با بررسی اسطوره در جوامع کهن و سنتی آغاز کنیم، حتی اگر مجبور شویم که بعداً به اساطیر اقوام و مللی که نقشی مهم در تاریخ ایفا کرده‌اند، بپردازیم . و این بدین جهت است که اساطیر «بدوی» به رغم تغییرات و دگرگونی‌هایی که به مرور زمان در آن‌ها راه یافته، هنوز حالت و موقعیتی اصلی و اولی را منعکس می‌کنند. وانگهی این اساطیر بدوی متعلق و مربوط به جوامعی است که اساطیر در آن‌ها هنوز زنده‌اند و مبنای همه‌ی رفتار و سلوک و سراسر فعالیت آدمی محسوب می‌شوند و تمام آن‌ها را تبیین و توجیه می‌کنند. قوم‌شناسان توانسته‌اند (لااقل تا این اواخر) نقش و کارکرد اساطیر را به دقت و موشکافانه، مورد ملاحظه قرارداده، وصف و شرح کنند. این امکان وجود داشته که درباره‌ی هر اسطوره و نیز هر آئین و رسم جوامع کهن، از بومیان پرسش‌هایی بشود و دست کم قسمتی از معانی‌ای که برای آن‌ها قائلند، به دست آید و روشن گردد. قطعاً این «اسناد زنده» که طی بررسی‌های انجام یافته در محل، ثبت و ضبط شده‌اند، همه‌ی مشکلات ما را حل نمی‌کنند. ولی این مزیت قابل ملاحظه را دارند که ما را یاری می‌دهند تا مسأله را به درستی طرح کنیم، یعنی اسطوره را در متن و زمینه‌ی اجتماعی- دینی اصیل آن، قرار دهیم .

کوشش برای تعریف اسطوره.

مشکل بتوان تعریفی برای اسطوره پیدا کرد که در عین حال مقبول همه‌ی علما و فراخور فهم و دریافت غیر متخصصان باشد. وانگهی مگر ممکن است فقط یک تعریف جامع یافت که همه‌ی انواع و تمام کارکردهای اسطوره را در کلیه‌ی جوامع کهن و سنتی در بر گیرد؟ اسطوره واقعیت فرهنگی به غایت پیچیده ایست که از دیدگاه‌های مختلف و مکمل یکدیگر، ممکن است مورد بررسی و تفسیر قرار گیرد. تعریفی که به نظر شخص من از دیگر تعریف‌ها کمتر نقص دارد، زیرا گسترده‌تر از بقیه‌ی آن‌هاست، اینست: اسطوره نقل کننده‌ی سرگذشتی قدسی و مینوی است، راوی واقعه‌ایست که در زمان اولین، زمان شگرف بدایت همه چیز، رخ داده است. به بیانی دیگر اسطوره حکایت می‌کند که چگونه از دولت سرو به برکت کارهای نمایان و برجسته‌ی موجودات مافوق‌طبیعی، واقعیتی، چه کل واقعیت: کیهان، یا فقط جزئی از واقعیت: جزیره‌ای، نوع نباتی خاص، سلوکی و کرداری انسانی، نهادی؛ پا به عرصه‌ی وجود نهاده است.
بنابراین اسطوره همیشه متضمن روایت یک «خلقت» است، یعنی می‌گوید چگونه چیزی پدید آمده، موجود شده، و هستی خود را آغاز کرده است. اسطوره فقط از چیزی که واقعاً روی داده، و به تمامی پدیدار گشته، سخن می‌گوید. آدم‌های اسطوره، موجودات مافوق‌طبیعی اند و خاصه به خاطر کارهایی که در زمان پر ارج و اعتبار سر آغاز همه چیز انجام داده‌اند، شناخته‌اند و شهرت دارند. اساطیر، کار خلاق آنان را باز می‌نمایند و قداست (یا فقط «مافوق طبیعی» بودن) اقدامات و اعمالشان را عیان می‌سازند. مخلص کلام آن‌که، اساطیر ورود و دخول‌های گوناگون ناگهانی و گاه فاجعه‌آمیز عنصر مینوی (یا مافوق طبیعی) را در عالم، وصف می‌کنند. این فوران و طغیان عنصر مینوی است که واقعاً عالم را می‌سازد، بنیان می‌نهد و آن را بدان‌گونه که امروزه هست، در می‌آورد. بالاتر از این، بر اثر مداخلات موجودات مافوق طبیعی است که انسان آنچه امروزه هست، شده است، یعنی موجودی میرنده، صاحب جنس و فرهنگ‌پذیر.
مجال خواهیم داشت که این چند تعریف مقدماتی را کامل و دقیق کنیم و درجات سایه روشن یا پرده‌های رنگ آن را معلوم داریم، اما پیش از آن و بی‌درنگ، تأکید بر سر امری که به نظر ما اساسی است، اهمیت دارد: اسطوره همچون سرگذشتی و داستانی مینوی و بنابراین «حدیثی واقعی» قلمداد و تلقی می‌شود، زیرا همیشه به واقعیت‌ها، رجوع و حواله می‌دهد. اسطوره‌ی آفرینش کیهان (12)، «واقعی» است، چون‌که وجود عالم خود واقعیت آن را اثبات می‌کند؛ همچنین اسطوره‌ی اصل و منشأ مرگ نیز «واقعی» است، زیرا میرایی و مرگ انسان اثبات کننده‌ی آنست و بر همین قیاس .
از آنجا که اسطوره، اعمال یا شاهکارهای (13) موجودات مافوق طبیعی و تجلی نیروهای مینوی آن‌ها را شرح می‌دهد، خود سرمشق و الگوی نمونه‌ی همه‌ی کارها و فعالیت‌های معنی‌دار آدمی می‌شود. وقتی که C. Strehlow مرسل و مبشر مذهبی و قوم‌شناسی از آرونتا (Arunta)‌ های استرالیایی می‌پرسید چرا بعضی مراسم را برگزار می‌کنید، از همه یک جواب تغییر ناپذیر می‌شنید: «برای آنکه نیاکان آنرا چنین توصیه و تجویز کرده‌اند» (14).
Kai‌های گینه‌ی جدید، قبول نمی‌کردند که نحوه‌ی زندگی و معیشت و کار کردن خود را تغییر دهند و در توجیه امتناع خویش می‌گفتند: «Nemu‌ ها (یعنی نیاکان اساطیری) چنین کرده‌اند و ما نیز همان‌گونه عمل می‌کنیم» (15). Navaho آوازخوان، به کسی که از او علت برگزاری یکی از جزئیات مربوط به مراسمی را جویا شده بود، پاسخ داد: «زیرا قوم مقدس نخستین بار آن را چنین انجام داده است (16)» . دقیقاً عین همین توجیه را در دعایی که با برگزاری یک آئین بدوی تبتی خوانده می‌شود، باز می‌یابیم: «باید به همان نحو که از آغاز خلقت زمین تا کنون قربانی کرده‌اند و (خبر آن) به ما رسیده است، قربانی کنیم... همان‌گو نه که نیاکانمان در زمان‌های گذشته کردند، ما نیز اکنون بدان‌گونه عمل می‌کنیم (17)». حکمای الهی و آئین‌گرایان هند و نیز به همین توجیه تمسلک می‌جویند: «ما باید هر کاری را که خدایان در آغاز کردند، بکنیم» 4.)،7،2،Vll،.(Satapatha Brahmana «خدایان چنین کردند؛ انسان‌ها نیز چنین کنند» )(18) 4،9،5،I ،(Taittiriya Brahmana.
همان‌گونه که جای دیگر نشان داده‌ایم (19)، حتی الگوی کردارها و فعالیت‌های دنیوی (گیتیانه‌ی) انسان نیز در نامه‌ی اعمال و کارنامه‌ی موجودات فوق طبیعی یافته می‌شود. نزد Navaho ها «زنان باید در نشستن، پاهایشان را زیر خود و به یک طرف بگذارند و مردان پاهایشان را در برابر خود جمع کنند، یعنی روی هم بیندازند، زیرا گفته شده است که در آغاز، زن بی‌ثبات و قرار او نیز مرد کشنده‌ی موجودات عجیب‌الخلقه، بدین وضع نشسته‌اند 20». به موجب سنن اساطیری قبیله‌ای استرالیائی، Karadjeri‌ ها، اساس همه‌ی آداب و رسوم و اعمال و کردار آن‌ها (مثلاً نحوه‌ی پختن فلان دانه و بذر یا شکار حیوانی به کمک چوب‌دستی یا وضعی که برای پیشاب کردن باید اتخاذ کرد و غیره) را، در «زمان رؤیا»، دو موجود مافوق طبیعی، Bagadjimbiri نهاده‌اند. (21).
لزومی به آوردن مثال‌های دیگر نیست. همان‌گونه که درLe Mythe de L’Eternel Retour (اسطوره‌ی رجعت جاودانه) نشان داده‌ایم، و بعداً هم بهتر خواهیم دید، مهمترین کارکرد اسطوره عبارتست از کشف و آفتابی کردن سرمشق‌های نمونه‌وار همه‌ی آئین‌ها و فعالیت‌های معنی‌دار آدمی: از تغذیه و زناشویی گرفته تا کار و تربیت و هنر و فرزانگی، این بینش، برای فهم انسان جوامع کهن و سنتی بی‌اهمیت نیست و بعداً بیشتر به آن خواهیم پرداخت.

«سرگذشت راست» - «سرگذشت دروغ».

اضافه کنیم که در جوامعی که اسطوره در آن‌ها هنوز زنده است، بومیان به دقت میان اساطیر - (سرگذ‌شتهای راست» - و قصه (Fable) و حکایت (Conte) که آن‌ها را «داستان‌های دروغ» می‌نامند، فرق می‌گذارند.
پونی (Pawnce)‌ها «میان داستان‌های راست و داستان‌های دروغ تمیز می‌دهند و جزو داستان‌های راست، نخست همه‌ی داستان‌هایی که از آغاز جهان سخن می‌گویند و آدم‌های آن‌ها موجودات الهی، مافوق طبیعی، آسمانی یا اختری و کوکبی‌اند، محسوب می‌شوند. سپس قصه‌های راوی ماجراهای شگفت‌انگیز قهرمان ملی، جوانی با اصل و نسب حقیر که با خلاص کردن قوم خود از دست غولان و دیوان، و نجات دادن آنان از چنگ قحطی و دیگر مصائب و بلایا، و کارهای ارجمند و نمایان و نیک دیگر کردن منجی قوم خویش می‌شود، می‌آیند. و سرانجام داستان‌هایی که مربوط است به جادو جنبل گران قبایل که مدعی شفا دادن بیماران‌اند (22) و آن احادیث حکایت می‌کنند چگونه فالان جادوگر قدرت‌های فوق انسانی به دست آورد، چگونه فلان انجمن شمن‌ها به وجود آمد، قرار می‌گیرند.
داستان‌های دروغ، داستان‌هایی هستند که حوادث و سوانح زندگی و فتوحات Coyote گرگک (آمریکایی) را که البته ابداً موجب اصلاح اخلاق و تهذیب نفس و سبب خیر نیستند، نقل می‌کنند. خلاصه آنکه در داستان‌های «راست» با عنصر مینوی و مافوق طبیعی سر و کار داریم و در داستان‌های «دروغ» بر عکس، با محتوایی گیتیانه، زیرا گرگ آمریکایی، در این اساطیر، چنان‌که در دیگر اساطیر آمریکای شمالی که گرگ بیابان در قیافه‌های آدمی حیله‌گر، مزور، مکار، طرار، و حرامی تمام عیار در آن‌ها ظاهر می‌شود؛ برای مردم بسیار مأنوس و آشناست (24)».
همچنین چروکی (Cherokee) میان اساطیر مینوی (آفرینش کیهان، تکوین کواکب، منشأ مرگ) و داستان‌های گیتیانه که مثلاً بعضی خصوصیات عجیب مربوط به وظایف الاعضاء یا کالبدشناسی جانوران را شرح می‌دهند، فرق می‌نهند. عین همین توفیر و تمییز را در آفریقا هم باز می‌یابیم: Herero‌ ها معتقدند داستان‌هایی که از اصل و منشأ گروه‌های مختلف قبیله سخن می‌گویند، راست اند؛ زیرا وقایعی را نقل می‌کنند که واقعاً اتفاق افتاده‌اند، حال آنکه قصه‌های کم و بیش شوخ و خنده‌دار، هیچ مبنائی ندارند. بومیان توگو (Togo) نیز اساطیر بازگو کننده‌ی ریشه و منشأ خودشان و (چیزها) را، « مطلقاً واقعی» می‌دانند (24).
به همین علت است که نمی‌توان اساطیر را علی‌السویه و به لاقیدی، نقل کرد. نزد بسیاری قبائل آن‌ها را در حضور زنان یا کودکان، یعنی در برابر نا اهلان یا راز نیاموختگان، نقل نمی‌کنند. معمولاً آموزندگان کهنسال، اساطیر را به نوگرویدگان (سالکان مبتدی)، طی دوره‌ی خلوت و انزوای آنان در بیشه‌زار، یاد می‌دهند و این تعلیم، جزیی از رازآموزی آن‌هاست. R. Piddington در باره‌ی Karadjeri‌ ها می‌آورد: «اساطیر قدسی که زنان نباید آن‌ها را بشناسند، اساساً به آفرینش کیهان و خاصه به بنیاد مراسم رازآموزی و تشرف به اسرار، مربوط می‌شوند (25)».
در حالیکه «داستان‌های دروغ» را همه وقت و همه جا می‌توان نقل کرد، اساطیر فقط باید در برهه‌ای از زمان قدسی (معمولا در پائیز یا زمستان و فقط شب هنگام (26)) باز گفته شوند. این رسم حتی نزد اقوامی که مرحله‌ی «کهن فرهنگی» را پشت سر گذاشته‌اند، نیز باقی مانده است. نزد ترکها- مغولها، و تبتی‌ها، نقل سرودهای حماسی دوره‌ی Gesor، فقط در شب‌های ز‌مستان، معمول و جائز است، «روایت با افسو نی نیرومند، یکی شده است، و به کسب همه‌گونه امتیاز، خاصه توفیق در شکار و در جنگ، یاری می‌دهد (....). پیش از نقل، جائی که روی آن آرد جو برشته پاشیده‌اند، تدارک می‌بینند. شنوندگان دور آن می‌نشینند. حماسه خوان، حماسه را طی چند روز نقل می‌کند. می‌گویند در زمان‌های گذشته، اثر سم اسب Gesor را روی این جای پوشیده از آرد، می‌دیده‌اند. بنابراین روایت موجب حضور واقعی قهرمان می‌شده است (27)» .

آنچه اساطیر آفتابی می‌کنند.

فرقی که بومیان میان «داستان‌های راست» و «داستان‌های دروغ» می گذارند، پر معنی است. این هر دو سنخ نقل، از «سرگذشت‌ها» حکایت می‌کنند؛ یعنی سلسله وقایعی را شرح می‌دهند که در گذشته‌ای دوردست و افسانه‌ای روی داده‌اند. گرچه آدم‌های اساطیر عموماً خدایان و موجودات مافوق طبیعی‌اند و بازیگران قصه‌ها، پهلوانان یا جانوران عجیب و غریب؛ اما همه آن‌ها یک وجه مشترک دارند و آن اینکه متعلق به دنیای عادی نیستند. معهذا بومیان احساس کرده‌اند که این دو گونه «داستان» ، باهم فرق اساسی دارند . زیرا آنچه اساطیر حکایت می‌کنند، مستقیماً به خود آن‌ها مربوط می‌شود، حال آن‌که قصه‌ها و حکایات به حوادثی رجوع می‌دهند که حتی وقتی که تغییراتی در جهان پدید آورده‌اند (رجوع شود به خواص مربوط به اندام‌شناسی یا کالبدشناسی بعضی حیوانات)، مقتضیات حیات انسان را دگرگون نساخته‌اند (28).
درواقع اساطیر نه تنها اصل و پیدایش جهان، جانوران، گیاهان و انسان را شرح می‌دهند؛ بلکه همچنین همه‌ی وقایع اولین و اصلی را نیز که بر اثر آن‌ها، انسان شد آنچه امروزه هست، یعنی موجودی میرا، صاحب جنس، متشکل به هیئت اجتماع، مجبور به کار کردن برای زنده ماندن و زیستن و کار کردن بر حسب بعضی قواعد، حکایت می‌کنند. اگر جهان وجود دارد، اگر انسان وجود دارد، این به خاطر فعالیت خلاقه‌ایست که موجودات مافوق طبیعی در بدایت و در روز ازل، انجام داده‌اند. اما پس از تکوین کیهان و پیدایش و آفرینش انسان (29)، وقایع دیگری نیز روی دادند و انسان آن‌چنان که امروزه هست، محصول مستقیم این وقایع اساطیری است، به دست این وقایع ساخته شده است. میرنده است، زیرا چیزی در آن زمان‌های دور ۳۰ اتفاق افتاده است، که اگر اتفاق نمی‌افتاد، انسان میرنده نمی‌شد و می‌توانست الی غیرالنهایه وجود داشته باشد، مثل سنگ؛ یا می‌توانست گاه گاه، پوست بیندازد، مثل مار، و بنابراین قادر می‌بود زندگی خود را تجدید کند، یعنی بی‌نهایت از سر بگیرد. اما اسطوره‌ی راجع به اصل مرگ، اتفاقی را که در آن زمان‌های دور in illo tempore افتاده است، می‌آورد و ضمن روایت آن توضیح می‌دهد چرا انسان میرانده است.
همچنین فلان قبیله از صید ماهی روزگار می‌گذراند، چون در زمان‌های اساطیری، موجودی فوق طبیعی، نحوه‌ی به تور انداختن و پختن ماهی را به نیاکانشان آموخته است. اسطوره، داستان نخستین ماهی‌گیری به دست موجود مافوق طبیعی را نقل می‌کند و با این حکایت، هم عملی فوق انسانی را می‌نمایاند و هم به مردمان می‌آموزد چگونه آن را به نوبه‌ی خود انجام دهند، و هم توضیح می‌دهد چرا این قبیله باید ازین طریق در پی کسب روزی خود باشد.
به آسانی می‌توان مثال‌های متعدد آورد. اما از همین چند نمونه که ذکر شدند، معلوم می‌شود چرا اسطوره برای انسان دوره‌های کهن، مسأله‌ای حائز کمال اهمیت است، حال آنکه قصه‌ها و حکایات چنین نیستند. اسطوره، «داستان‌های» اصلی را که بنیانگذار اساسی وجود او هستند، به وی می‌آموزد و هر چیزی که با هستی و نحوه‌ی وجود او در کیهان ارتباط و مناسبتی دارد، مستقیماً به اسطوره مربوط می‌شود و بر می‌گردد.
به زودی خواهیم دید که این بینش عجیب، چه نتیجه و عاقبتی برای رفتار و کردار انسان دوره‌های کهن داشته است. توجه داشته باشیم که همان‌گونه که انسان جدید خود را ساخته و پرداخته‌ی تاریخ می‌داند، انسان جوامع کهن، خویشتن را فرآورده تعدادی وقایع اساطیری، می‌شمرد. نه آن و نه این، خود را یکباره و به تمامی کاملا «ساخته و پرداخته» شده از پیش، مثلاً آنگونه که ابزاری را به نوعی قطعی و نهایی می‌سازند، تلقی نمی‌کنند. انسان جدید می‌تواند چنین استدلال کند: من امروزه بدین‌گونه هستم، زیرا تعدادی حوادث بر من گذشته است، اما این وقایع و امور بدین علت امکان حدوث یافتند که کشاورزی در حدود ۸۰۰۰ - ۹۰۰۰ سال پیش کشف شد؛ تمدن‌های شهری در شرق نزدیک باستانی، توسعه و گسترش پیدا کردند؛ اسکندر کبیر آسیا را فتح کرد؛ و اوگوست امپراطوری روم را بنیان نهاد؛ گالیله و نیوتون مفهوم و تصور از جهان را منقلب ساختند و راه بر کشفیات علمی گشودند و زمینه‌ی لازم را برای پیشرفت تمدن صنعتی فراهم آوردند ؛ انقلاب فرانسه روی داد و افکار آزادی و دموکراسی و عدالت اجتماعی، دنیای غرب را پس از جنگ‌های ناپلئون، زیر و رو کردند و بر همین قیاس.
ایضاً یک «بدوی» می‌تواند به خود بگوید: من امروزه بدینگونه‌ام، چون یک رشته حوادث پیش از من روی داده‌اند، منتهی بی‌درنگ باید بر گفته‌ی خود بیفزاید: حوادثی که در زمان‌های اساطیری پیش آمده‌اند و بنابر این مجموعاً تشکیل دهنده‌ی تاریخی قدسی و مینوی‌اند؛ زیرا اشخاص درام، انسان‌ها نیستند، بلکه موجودات فوق طبیعی‌اند. افزون بر این، انسان جدید ضمن این که خود را، محصول جریان تاریخ عالم می‌شناسد، خویشتن را مجبور به شناخت کل آن نمی‌بیند؛ حال آنکه انسان جوامع کهن نه فقط ناگزیر از یادآوری سرگذشت اساطیری قبیله‌ی خویش است، بلکه وقت به وقت، بخش نسبتاً بزرگی از آن را دوباره متحقق می‌سازد. در اینجاست که به مهم‌ترین اختلاف میان انسان جوامع کهن و انسان جدید باز می‌خوریم: بازگشت‌ناپذیری حوادث که برای انسان جدید صفت مشخصه‌ی تاریخ است، از دیدگاه انسان جوامع کهن، قطع و یقین نیست.
قسطنطنیه را ترکان در سال ۱۴۵۳ گشودند و باستیل در ۱۴ ژوئیه ۱۷۸۹ سقوط کرد. این وقایع برگشت ناپذیرند. البته چون ۱۴ ژویه، عید ملی جمهوری فرانسه شده است، هر سال یاد تسخیر باستیل را زنده می‌کنند و گرامی می‌دارند؛ اما آن حادثه‌ی تاریخی را به معنای اخص کلمه، دوباره زنده و در زمان حال متحقق نمی‌سازند (31). برای انسان جوامع کهن، بر عکس، آنچه در آغاز و بدایت (ab origine) روی داده است، به یمن نیرویی که در برگزاری آداب و آئین‌ها نهفته است، می‌تواند تجدید و تکرار شود. بنابراین، برای او، شناختن اساطیر اهمیت دارد. نه فقط برای آن‌که اساطیر تبیین دنیا و نحوه‌ی وجود او در جهان را، به وی عرضه می‌دارند؛ بلکه خاصه بدین علت که ضمن یادآوری آن‌ها، و با متحقق ساختن درباره‌ی آن‌ها، به تکرار آنچه خدایان، پهلوانان یا نیاکان در آغاز زمان کرده‌اند، توانا می‌شود. شناختن اساطیر، همانا پی بردن به راز اصل و ریشه همه چیز است. به بیانی دیگر، نه تنها چگونگی به وجود آمدن اشیاء دانسته می‌شود، بلکه معلوم می‌گردد آن‌ها را در کجا باید یافت و چگونه زمانی که ناپدید شده اند، می‌توان دوباره پدیدار کرد.

معنای «شناخت اساطیر».

اساطیر توتمی استرالیائی، غالباً عبارتند از روایت نسبتاً یک نواخت سیر و سیاحت‌های دور و دراز نیاکان اساطیری یا حیوانات و تومی. این اساطیر حکایت می‌کنند چگونه در «زمان رؤیایی» (alcheringa) -یعنی در زمان اساطیری- این موجودات فوق طبیعی، در روی زمین ظاهر شدند، و به سفرهای طولانی رفتند و هرچند گاه برای تغییر دادن منظره‌ی طبیعت یا تولید بعضی حیوانات و نباتات توقف کردند و سرانجام در زیر زمین ناپدید گشتند. اما شناخت این اساطیر برای زندگانی استرالیائیان اهمیت دارد. چه این اساطیر به آن‌ها می‌آموزد چگونه اعمال خلاق موجودات فوق طبیعی را تکرار و در نتیجه، موجبات افزایش فلان جانور یا گیاه را تأمین کنند. این اساطیر به نوگرویدگان و مبتدیان در زمان رازآموزی آن‌ها آموخته می‌شود. یا بهتر بگوئیم (همچون مراسم و جشنی) (یا برگذار) می‌گردد، یعنی دوباره تحقق می‌یابد. «وقتی که جوانان، باید آداب مختلف رازآموزی و تشرف به اسرار را به جای آورند، در برا بر آن‌ها سلسله مراسمی با تشریفات و احترام تمام انجام می‌گیرد که گرچه دقیقاً عین آئین‌های عبادی و نیایش - مگر در بعضی خصوصیات مشخص- نمایش داده می‌شود و برگزار می‌گردد؛ اما هدف آن‌ها تکثیر و نشو و نمای توتم مورد نظر نیست، بلکه نشان دادن طریقه برگزاری این آئین‌ها به کسانیست که می‌خواهند آنان را به مقام انسان‌ها (ی بالغ مختار) ارتقاء دهند، یا تازگی به این مرتبه، ارتقاء یافته‌اند (32)» .
بنابراین می‌بینیم «داستان»ی که اسطوره نقل می‌کند، معرفتی از نوع باطنی است، نه فقط برای این که سری است و طی تعلیم و تعلم رمزی و رازآموزی انتقال می‌یابد؛ بلکه علاوه بر آن بدین سبب که این معرفت با قدرتی ساحرانه و دینی، ملازمه دارد و همراهست. در واقع شناخت اصل یک شیئی، یک حیوان، یک نبات، برابر است با کسب قدرتی سحرآمیز که به برکت آن می‌توان بر آن‌ها تسلط یافت، و به اراده دلخواه خود، تکثیر و تولیدشان کرد. Erland Nordenskiold چند شاهد مثال که خاصه القاء کننده بعضی معانی به ذهن (معنی‌دار) است، از سرخ‌پوستان Cuna می‌آورد. به موجب معتقدات آن‌ها، شکارچی خوش اقبال کسی است که اصل و منشأ شکار را می‌شناسد. و اگر در اهلی کردن هندسی حیوانات توفیق به دست می‌آید، برای اینست که ساحران، راز خلقت آن‌ها را می‌دانند. همچنین به شرطی می‌توان به نگاه داشتن آهن گداخته در دست و یا در مشت گرفتن مار سمی، توانا شد که اصل و پیدایش آتش و ماران شناخته باشد. ارلاند نردنسکیولد حکایت می‌کند. که «در یک دهکده‌ی Cuna به نام Tientiki، پسر بچه‌ی چهارده ساله‌ای هست که داخل آتش می‌شود، بی‌آن‌که گزندی ببیند، منحصراً به خاطر آنکه سحر و افسون خلقت آتش را می‌داند. Perez بسیار دیده است که اشخاصی آهن تفته به دست می‌گیرند و بعضی دیگر مارانرا افسون می‌کنند (33)»
این اعتقادی است که تا حد زیادی رایج است و منحصر به یک نوع فرهنگ خاص نیست. مثلاً در Timor وقتی که برنج‌زاری سبز می‌شود، کسی که از سنن اساطیری مربوط به برنج آگاهی دارد، به شالیزار می‌رود و همه‌ی «شب را در کلبه‌ی مزرعه به نقل افسانه‌هایی که چگونگی به دست آوردن و تصاحب برنج (اسطوره‌ی مربوط به اصل) را شرح می‌دهند، می‌گذراند... کسانی که این کار را می‌کنند، کاهن نیستند (34)». با نقل اسطوره‌ی حاکی از اصل، برنج را مجبور می‌کنند که زیبا، با قوت و پر پشت و انبوه، همان‌گونه که به هنگام خلقت خود بود، نمودار شود و بروید. به برنج تذکار نمی‌دهند چگونه خلق شده است، برای اینکه او را آموخته گردانند و تعلیم دهند که چگونه باید باشد و عمل کند. بلکه او را به طریقی سحرآمیز مجبور می‌کنند که به اصل باز گردد، یعنی خلقت نمونه‌وار خود را مکرر و تجدید کند.
کالوالا (Kalevala) شرح می‌دهد چگونه Vainamoinen سالخورده، هنگامی که مشغول ساختن زورق بود، به شدت زخمی شد . آن وقت «به افسون بافی پرداخت، به سان همه‌ی ساحران شفابخش. پیدایش علت زخم خود را سرود و خواند، اما نتوانست کلماتی را که اصل و منشأ آهن را روایت می‌کنند به یاد آورد، یعنی به درستی کلماتی را که می‌توانستند شکاف زخمی را که توسط تیغه‌ی فولاد آبی رنگ، باز شده بود، درمان کنند». سرانجام و ایناموینان پس از آن که دیگر ساحران را به یاری طلبید، بانگ برداشت: «اکنون اصل آهن را به یاد می‌آورم»، و روایت زیر را آغاز کرد: هوا در میان مادران، نخستین مادر است. آب برادر مهین است. آتش دومین برادر و آهن جوان‌ترین آن‌هاست. ukko خالق بزرگ، زمین را از آب جدا کرد، و خشکی را در میان گستره‌ی آب‌ها پدید آورد، اما آهن هنوز زاده نشده بود. آن‌گاه کف دستانش را به زانوی چپش مالید. بدین‌گونه سه پری که مادران آهن شدند، زاده شدند (35)». توجه داشته باشیم که در این مثال، اسطوره‌ی اصل و پیدایش آهن، جزء اسطوره‌ی پیدایش کیهان و در واقع دنباله‌ی آنست. در اینجا صورت خاصی از اساطیر مربوط به اصل و تکوین را که دارای کمال اهمیت است و بررسی آن در فصل بعد خواهد آمد، در اختیار داریم.
این فکر که دارو فقط وقتی مؤثر می‌افتد که اصل و منشأ آن را بشناسیم، بسیار رائج است. باز هم از ارلاند نردنسکیولد نقل قول کنیم: «مقدم بر خواندن هر سرود ساحرانه، باید اوراد و عزایمی که از اصل و پیدایش داروی به کار رفته سخن می‌گوید، خوانده شود، وگرنه دارو اثر نمی‌کند... برای آنکه دارو و یا سرود ساحرانه‌ی مربوط به دارو اثر کند، باید گیاه و چگونگی زاده شدن آن از نخستین زن راشناخت (36)». در سرودهای آئینی na-khi که J.F.Rock چاپ کرده، صراحتاً گفته شده که «اگر اصل و پیدایش دوا را حکایت نکنند، نباید آن را به کار برند (37)». یا «بدون نقل پیدایش و منشأ آن، نباید از آن سخن گفت (38)».
در فصل بعد خواهیم دید که همچنان که از اسطوره‌ی یادشده‌ی وایناموینن بر‌ می‌آید، ریشه و پیدایی داروها با روایت تکوین جهان، پیوندی تنگاتنگ دارد. معهذا در اینجا تصریح باید کرد که این نظری کلی و عمومی است که می‌توان آن را چنین به عبارت آورد که : نباید هیچ آئینی را، اگر اصل و ریشه‌ی آن، یعنی اسطوره‌ای که حکایت از چگونگی نخستین بر پا داشتن آن دارد، شناخته نیست؛ برگزار کرد. طی مراسم تشییع جنازه و به خاک سپاری، شمن dto- mba, na- khi می‌خواند:
«اکنون می‌رویم مرده را مشایعت کنیم و دوباره با اندوه آشنا شویم.
دوباره خواهیم رقصید و دیوها را بر زمین خواهیم کوفت.
اگر ندانند رقص از کجا می‌آید،
نباید از آن سخن گویند.
اگر ریشه و پیدایش رقص را ندانند.
رقصیدن نمی‌توانند (39)» .
این سرود به طرز غریبی یاد‌آور بیانات Uitoto به Preuss است: «این‌ها سخنان (اساطیر) پدر ماست، سخنان خود او ، ما می‌رقصیم، و رقصی نمی‌بود اگر آن سخنان را به ما نگفته بود (40)». در غالب موارد، فقط شناختن اسطوره‌ی مربوط به پیدایش، کافی نیست، بلکه باید آن را روایت کرد؛ بدین‌گونه علم خود را، به نوعی اظهار و ابراز می‌دارند، اما هنوز مانده است: ضمن روایت یا «جشن گرفتن و برگزاری-یا برگذار کردن» اسطوره‌ی مربوط به ریشه و اصل، همان حال و هوای مقدسی که این حوادث اعجاز آمیز، در بطن آن روی داده است؛ بر همه مستولی می‌شود. با روایت اساطیر، این زمان شگرف را دوباره باز می‌گردانند و تسخیری می‌کنند. در نتیجه، به نوعی ، «معاصر» حوادث یاد شده می‌شوند ، و خدایان یا پهلوانان را حاضر می‌کنند، و به حضور خود می‌آورند، یا خود را به محضر آنان می‌رسانند. به طور خلاصه می‌توان گفت که با «زنده» کردن اساطیر و زیستن با آن، از زمان گیتیانه (دنیوی) خاصی ثبت حوادث و وقایع‌نگاری، خارج می‌شوند و به زمانی که کیفاً متفاوت و زمانی مینوی است، و در عین حال ازلی و اصیل و الی غیرالنهایه قابل استرداد است، گام می‌نهند . این کارکرد اسطوره که بر سر آن در اسطوره‌ی بازگشت جاودانه تأکید ورزیده‌ایم، در تحلیل‌هایی که ذیلا خواهد آمد بهتر نمودار خواهد شد.

ساختار و کارکردهای اساطیر.

این چند ملاحظه‌ی مقدماتی برای تصریح بعضی خصائل ممتاز اسطوره، کفایت می‌کند. به طور کلی می‌توان گفت که اسطوره آن‌گونه که جوامع کهن با آن زندگی می‌کنند و در آن جوامع حیات دارد 1- تاریخ کارهای موجودات فوق طبیعی را تشکیل می‌دهد؛ ۲- این تاریخ و سرگذشت مطلقاً درست و راست (زیرا راجع به واقعیات است) و قدسی (زیرا دستاورد موجودات مافوق طبیعی) تلقی می‌شود؛ ۳- اسطوره همیشه به آفرینش و تکوینی مربوط می‌شود، حکایت می‌کند چگونه چیزی، به عرصه‌ی وجود رسید، یا چگونه رفتاری، نهادی، نحوه‌ی کار و عملی بنیان نهاده شد، به همین دلیل است که اساطیر، نمونه‌های همه‌ی اعمال اندیشیده و معنی‌دار انسانی به شمار می‌روند؛ ۴- شناخت اسطوره، به معنی شناخت اصل اشیاء و دانستن چگونگی پیدایش آن‌هاست، که بر اثر آن دانش و شناخت؛ توفیق تسلط یافتن بر اشیاء، در اختیار گرفتن و دستکاری آن‌ها و دخل و تصرف روا داشتن در آن‌ها، به اراده و دلخواه حاصل می‌آید؛ این شناخت، معرفتی « بیرونی»، و «انتزاعی» نیست، بلکه معرفتی است که به طریقی آئینی (41)، چه از راه نقل اسطوره ملی برپایی تشریفاتی و چه با برگزاری رسم و آئینی که اسطوره در حکم توجیه آنست، همیشه زنده است و زنده می‌ماند؛ ۵- در هر حال، اسطوره همیشه به نوعی زنده است و حیات دارد و با آن زندگی می‌کنند، بدین وجه که تحت تأثیر قدرت قدسی و برانگیزاننده‌ی حوادثی که آن‌ها را به یاد می‌آورند و در زمان حال دو باره متحقق می‌سازند، قرار می‌گیرند.
بنابراین «زیستن» با اسطوره، درک آن به مثابه‌ی چیزی زنده، تجربه‌ای به راستی «دینی» است؛ زیرا این تجربه از تجربه‌ی معمولی زندگانی روزانه، متمایز می‌شود. «دینی بودن» این تجربه مرهون این واقعیت است که وقایع شگرف، برانگیزاننده و معنی‌دار را در زمان حال دو باره متحقق می‌سازند، و از نو ناظر و شاهد کارهای خلاق موجودات فوق طبیعی، می‌شوند و از بودن در دنیای عادی می‌گسلند و به دنیایی دیگر سان، اصلی، و آکنده از حضور موجودات اول طبیعی، در فجر خلقت، پا می‌نهند و می‌پیوندند . غرض تذکار حوادث اساطیری نیست، بلکه اعاده، تجدید کردن و از سر گرفتن آن‌هاست. به بیانی دیگر اشخاص اسطوره را حاضر می‌کنند و خود معاصر و هم‌زمان آن‌ها می‌شوند. این عمل متضمن این معنی نیز هست که دیگر در زمان تاریخی (زمان فلکی) زندگی نمی‌کنند، بلکه در زمان اصلی و آغازین، زمانی که حادثه نخستین بار اتفاق افتاده، زیست دارند. بدین علت است که می‌توان از «زمان پر نیرو و قدرتمند» اسطوره سخن گفت: این زمانی است شگرف، «مینوی»، زمانی‌که چیزی نو، نیرومند و پرمعنی، به تمام و کمال پدیدار شده است. دوباره درک کردن یا زیستن این زمان، برگردانیدن و استرداد آن، هرچه بیشتر، تا آنجا که ممکن باشد، از نو شاهد نمایش کارهای الهی بودن، بازیافتن موجودات فوق طبیعی، و باز آموختن شیوه‌ی خلاقیت آنان ؛ میل و آرزوئی است که چون نشان مشخصی در همه‌ی اعاده کردن‌ها، و تکرارهای آئینی اساطیر می‌توان دید و ما به الاشتراک همه‌ی آن‌هاست. به طور خلاصه، اساطیر آشکار می‌سازند که دنیا، انسان، و حیات، منشایی و تاریخی فوق طبیعی دارند، و این سرگذشت؛ پر معنی، آموزنده، مثل مانند و بسان نمونه و سرمشق است.
برای نتیجه‌گیری، بهتر از این نمی‌شود که نوشته‌ای مدرسی (کلاسیک) از برونیسلاو مالینوسکی Bronislaw Malinovski، را که در آن کوشیده تا طبیعت و کارکرد اسطوره را در جوامع بدوی، معلوم کند، بیاوریم: «اسطوره، با در نظر داشتن آنچه در اسطوره زنده است و حیات دارد، توجیهی ناظر به ارضای کنجکاوی علمی نیست. بلکه روایتی است که واقعیتی اصیل را زنده می‌کند. و بر آورنده‌ی نیاز عمیق دینی است، و با گرایش‌های اخلاقی، الزامات و احکام اجتماعی و حتی مطالبات عملی، مطابقت دارد و جوابگوی آن‌هاست. در تمدن‌های بدوی، اسطوره کار لازمی انجام می‌دهد: معتقداترا بیان می‌دارد، اعتلا می‌بخشد و مدون می‌سازد؛ حافظ اصول اخلاقی است و آن‌ها را حاکم می‌سازد؛ اثربخشی مراسم و تشریفات آئینی را تضمین و تأمین می‌کند؛ و قواعد و مقررات عملی را که به کار آدمی می‌آید، عرضه می‌دارد. بنابراین اسطوره یک عنصر اساسی تمدن انسانی است، به هیچ‌وجه افسانه‌سازی و قصه‌پردازی بیهوده نیست، بلکه بر عکس واقعیتی زنده است، که علی‌الدوام به آن رجوع می‌کنند و از آن استعانت می‌جویند؛ ابداً فرضیه‌ای انتزاعی، یا بیانی و وصفی رنگین با کاربرد گسترده‌ی تصاویر و تمثیلات نیست، بلکه به راستی مجموعه‌ی قوانین واقعی دین بدوی و حکمت عملی است (...) همه‌ی این روایات برای بومیان، معرف و ترجمان واقعیتی اصیل، بزرگتر و از لحاظ معنی، غنی‌تر از واقعیت حال است، و زندگی ملموس و فعالیت‌ها و سرنوشت‌های بشریت را تعیین و مقید می‌کند.
معرفتی که انسان از این واقعیت به دست می‌آورد؛ معنای آئین‌ها و مراسم، و وظایف اخلاقی و در عین حال نحوه‌ی انجام دادن آن‌ها و عمل کردستان به آن‌ها را، بر وی مکشوف و آشکار می‌سازد (42)» .

پی‌نوشت‌ها

1- قصه‌ای که از زبان حیوانات نقل می‌شود و اعمال و احساسات انسان را به حیوانات نسبت می‌دهد و اغلب جنبه‌ی تمثیلی دارد و بر مفاهیم معنوی و اخلاقی تأکید می‌ورزد، مثل قصه‌های کلیله و دمنه (مترجم).
۲- چیز اختراعی و بنابراین ساختگی و مصنوع اما بدیع (مترجم).
3- خیالبافی شاعرانه یا ادبیات داستانی (مترجم).
۴ archaique -به معنی کهن و به ظاهر منسوخ شده.
5- وهم و پندار یا انگاره (مترجم).
۶- واژه‌ی یونانی به معنای شرح، خبر و قصه (مترجم).
7- کلمة الله، عقل کل، جوهری عقلی در انسان (مترجم).
۸- واژه یونانی به معنای جستجو، آگاهی و داستان (مترجم).
9- millénariste ، قائل به دوره‌های هزارگانی (و با اتساع معنی در بعضی ملل و نحل، اعتقاد به ظهور موعود پس از هر هزارسال). چون این اصطلاح در متن، مکرر خواهد آمد، توضیح بیشتر آن ضرور می‌نماید: Millénarisme، اصول عقاید Millénaire‌هاست.
الف - Millénaire نامی است که به مؤلفان مسیحی و به مبتدعینی که معتقد بودند مسیح ، هزار سال در روی زمین حکومت خواهد کرد، داده اند.
ب - ایضاً این نام به نهضتی مذهبی شبیه Messianisme یعنی انتظار قائم یا منجی گرایی اطلاق شده که طالب بازگشت به شرایط اجتماعی موجود در ازل و عموماً مقتضیات اجتماعی‌ای است که اساطیر آفرینش عالم، آن‌را وصف می‌کنند (و شرحش به جای خود خواهد آمد). Milléniste به معنی پیغمبر آخر زمان نیز آمده است (مترجم).
۱۰- Ritualiste قایل به Ritualisme که معانی آن عبارتند از:
الف - تمایل کسانی که در اهمیت مراسم عبادی مبالغه می‌کنند.
ب - مقید به رعایت بی‌فزون و کاست و دقیق آئینهای مذهبی (rites).
ج - نهضت مذهبی‌ای که بر اعتبار و اهمیت آئین‌های مذهبی می‌افزود و در قرن 19، در بطن کلیسای آنگلیکن، نضج گرفت (مترجم).
۱۱- شاعر قوم سلت (Celte) که مدح پهلوانان می‌گفت. با اتساع معنی، شاعر قهرمان ستا و غنایی (مترجم).
۱۲- Cosmogonie، باورهای افسانه‌ای در پیدایش عالم، علم تکوین عالم (مترجم).
13- gesta
14- C. Strehlow, Die Aranda – und Loritja – Stämme in Zentral – Australien, vol. III, p. 1;
ر. ک. به:
Lucien Lévy-Bruhl, La mythologie primitive (Paris 1935), p. 123
همچنین نگاه کنید به:
T. G. H. Strehlow, Aranda Traditions (Melbourne University Press, 1947), p. 6.
15- Ch. Keysser به نقل از:
Richard Thurnwald, Die Eingelborenen Australiens und der Süseeinsels (Religionsgeschichtliches Lesebuch, 8, Tübingen, 1927), p. 28.
16- Ceyde Kluckhohn, «Myths and Rituals: A General Theory» (Harvard Theological Review, vol XXXV, 1942, pp. 45–46), p. 66.
همچنین ر. ک. به مثال‌های دیگر.
17 -Mathias Hermanns, The Indo-Tibetans (Bombay, 1954), pp. 66 sq.
۱۸- نگاه کنید به :
M. Eliade, Le Mythe, de l’Éternel Retour (Paris, 1949), pp. 44 sq. (The Mythe of the Eternal Return, New York, 1954, pp. 21 sq.)
19- Le Mythe de l’Éternel Retour, pp. 53 sq.
۲۰- Clyde Kluckhohn، اثر یاد شده، ص ۶۱ که نقل می‌کند از:
W.W. Hill, The Agricultural and Hunting Methods of the Navaho Indians (New Haven, 1938), p. 179
21- ك. به:
M. Eliade, Mythes, rêves et mystères (Paris, 1957), pp. 255-56.
۲۲- medicine - men، آدمی که عوام یا مردم بی‌سواد قبایل او را صاحب قدرت‌های خارق‌العاده برای احضار أرواح و امور دیگر می‌دانستند، جادوگر شمن، فروشنده‌ی دوره گرد دارو و شربت‌های جادویی، کسی که نیروهای طبیعی و فوق طبیعی را ضبط می‌تواند کرد (مترجم).
23- R. Pettazzoni, Essays on the History of Religon (Leiden, 1954), pp. 11-12.
همچنین ر. ک به:
Werner Müller, Die Religionen der Waldandindianer Nordamerikas (Berlin, 1956), p. 42.
۲۴- R. Pettazzoni، اثر یاد شده، ص ۱۳.
L. Lévy-Bruhl, p. 115.: به نقل از R. Piddington -25
درباره‌ی مراسم تشرف ر.ك. به :
Eliade, Naissances mystiques (Paris, 1959).
۲۶- مثال‌های آن را در اثر یاد شده‌ی R. Pettazzoni، صفحات ۱۴ و ۱۵، ببینید.
27- R. A. Stein, Recherches sur l’épopeé et le barde au Tibet, (Paris, 1959), pp. 318-319.
28- البته آنچه در قبیله‌ای «داستان راست» تلقی می‌شود، ممکن است در قبیله‌ی همسایه «داستان دروغ» به حساب آید. اسطوره زدایی (یا اسطوره پیرایی dérmythisation) ، فرآیندیست که حتی در مراحل «کهن فرهنگی» نیز دیده می‌شود. مهم اینست که «بدوی‌ها» همیشه اختلاف میان اسطوره («داستان‌های راست») و قصه یا افسانه («داستان‌های دروغ») را حس می‌کنند. ر. ك. به : ضمیمه‌ی ۱ («اساطیر و قصه‌های پریان»).
29- Anthropogonie
۳۰- in illo tempore این اصطلاح را میرچاالیاده زیاد به کار میبرد و ظاهراً از روی سخن ویژریل: ex illo tempore ساخته شده و مقصود، اشاره به شخص یا چیزی است که از گوینده از لحاظ زمان و مکان و فکر، بسیار دور است (illo، ظرف (زمان) برای اشاره به دور است) (مترجم).
۳۱- ر.ک. به: Mythes, réves et mystéres، ص ۲۷ و مابعد.
32- C. Strehlow, Die Aranda-und Loritja-Stämme, III, p.
1-2; L. Lévy-Bruhl‚اثر یاد شده p. 123.
درباره‌ی مراسم و آداب بلوغ در استرالیا ر.ک. به: Naissances mystques، ص 25 و ما بعد.
33- E. Nordenskiöld, «Faiseurs de miracles et voyants chez les Indiens Cuna» (Revista del Instituto de Etnologia, Tucuman, Vol. II, 1932) , p. 464 : Lévy-Bruhl اثر یاد شده , p.118.
.۱۱۹ اثر یاد شده، ص ،Lévy-Bruhl به نقل از ، A.C. Kruyt -۳۴
35-Aili Kolehmainen Johnson, Kalevala. A Prose translation from the Finnish (Hancok, Michigan, 1950), pp. 35 sq.
36- E. Nordenskiöld, «La Concepton de l’âme chez les Indiens Cuna de l’Isthme de Panama» (Journal des Américanistes, N.S., t. 24, 1932, pp. 5-30), p. 14.
37- J.F. Rock, The Na-Khi Nâga Cult and related Ceremonies (Rome, 1952), vol. II, p. 474.
38- همان‌جا، جلد دوم، ص 487.
39- J. F. Roch, Zhi-mä funeral Cermony of the Na-Khi (Vienne Mödling, 1955), p. 87.
40- K. Th. Preuss, Religion und Mythologie der Uitoto, I-II (Göttingen, 1921-1923), p. 625.
۴۱- به طور rituel، یعنی انجام گرفته و تحقق یافته به نحوی دقیق و مرسوم (مترجم).
42- B. Malinowski, Myth in Primitve Psychology (1926);
جدید چاپ شده است در مجلد زیر:
Magic, Science and Religion, New York, 1955, pp. 101-108).

منبع مقاله :
الیاده، میرچا.، (1392)، چشم‌اندازهای اسطوره، برگردان: جلال ستاری. تهران: انتشارات توس، چاپ سوم